خوابیده بودم کابوس میدیدم ؛ از خواب بلند شدم تا به آغوشت پناه ببرم …
افسوس …
یادم رفته بود که از نبودنت به خواب پناه برده بودم ...
لحظه ی قشنگیه :
وقتی که اعصابت خورده
ولی عشقت میاد دستت رو آروم می گیره
و فشارش می ده، میبوسه….
و تو اینقدر آروم می شی
که اگه صد سال بقیه می نشستند
و باهات حرف می زدن آرامش نمی گرفتی… !
وقتی بغلش كردم ؛ تموم تنم لرزید !
نه واسه خوشحالی یا عـشق بازی !
واسه ترس از فردای بدون اون !!
تازگیا مُد شده میگَــن:
عشــقتو ول كــن اگه برگَشت مال خودتَه،
اگه برنگَشت از قَبلم مال تو نبوده!
آخه لعنتی مگـه داری كفتَربازی میكنـی ؟؟؟!!!
زرگ که می شوی
غصه هایت زودتر از خودت قد می کشند
دردهایت نیز همین طور
غافل از آنکه لبخندهایت را
در آلبوم کودکیت جا گذاشته ای
شاید بزرگ شدن اتفاق خوبی نباشد
عاشق هوس های عاشقانه ام.....
دست هایت را به من بده....
بوسه بارانم کن.....
به جهنم که مرا به جهنم میبرند به خاطر عشقبازی با تو....
تو خود بهشتی....
چیکارم داشتی گفتی بیام اینجا؟
.
.
.
.
پسر کوجولو:
میشه با پسرای دیگه بازی نکنی؟، آخـــــــــه من دوست دارم
میدونی بهشت کجاست؟
یه فضای چند وجب در چند وجب
بین بازوهای کسی که دوستش داری
آدمــه ديگه
دلش ميخواد براي يکي تــــــــک باشه
دلش ميخواد يکي فقط نــوشته هاي اون رو بــخونه
دلش ميخواد يکي فقط به اون اِس اِم اِس بِــده
دلش ميخواد يکي فقط نگَران حالِ اون بــشه
دلــش ميخــواد
اون يِــکي
تـــــــــــــو
بــاشي
یـآدت بـآشـَد ...
دلـَت کـــه شـِکـَست ...
سـَرت رابگـــيری بــــــآلـآ ... !
تـَلـآفے نـَکـُن ... فـَریــآد نـَزن ... شـَرمگیــن نبـآش
حـَوآسـَت بـآشـَد ، دلِ شکسـته ، گوشـه هـآیـَش تیــزاست ...
مـَبـآدآ کــه دل و دسـت آدمی را کـه روزی دلـدآرت بود
زخـمـی کُنی بــه کـين ...
مـَبـآدآ کــه فـَراموش کـُنی روزی شـادیـَش آرزویـَت بود ...
صـَبوربـآشُ سـآکـِت ...
بـُغـضـَت رآپــِنهـآن کـُن ...
رنجـَت راپنهـآن تــــــَـــــــر ...
رنجـَت راپنهـآن تــــــَـــــــر ...
خیال تو همیشه درد دارد
وقتی چشم می بندم و
صورتم را میان موهایت خیال می کنم خیالم
عطر ندارد
وقتی عطرت را روی بالشم می زنم
دست هایم التماس موهایت را دارند
وقتی نمی توانم موهایت را لمس کنم کلافه می شوم
با مشت می کوبم به دیوار
مشت کوبیدن به دیوار خیلی درد دارد
خیال تو همیشه درد دارد ...
گفت خیلی میترسم؛
گفتم چرا ؟
گفت چون از ته دل خوشحالم ...
این جور خوشحالی ترسناک است…
پرسیدم آخه چرا ؟
جواب داد: وقتی آدم این جور خوشحال باشد
سر نوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
عضی وقتا باید یقه احساستو بگیری
بزنی تو گوشش
با تمام قدرت سرش داد بزنی
بگی خفه شو
دیگه بسه
تا الان هرچی کشیدم بخاطر تو بوده
دلم نه عشق میخواهد نه دروغهای قشنگ!
نه ادعاهای بزرگ نه بزرگهای پر ادعا!
دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد ویک دوست...
که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد..